حسابی گریه میکنم اونقدر که وقتی خودمو توی آینه ی دستشویی نگاه میکنم نمیشناسم . با احتیاط و مردد چراغ آینه را روشن میکنم تا با خودم روبرو بشم و چی میبینم ؟!
چشم های درشت متورم .
مردمک رنگ باخته .
عنبیه کاملا عسلی .
نوک دماغ قرمز .
موهای ژولیده .
شیر آب سرد را باز میکنم و چند بار آب را به صورتم میپاشم . موهام را مرتب میکنم و به رسم کودکی هام یک وری میبافم .
زل میزنم به خودم و میگم فکر کردی الان یک فرشته از آسمون نازل میشه و میگه بیا بغلت کنم و اشک هات را پاک میکنه و میگه چون دختر خوبی هستی برات یک هدیه آوردم و چراغ جادو را میده به تو .
تو هم دستی میکشی روی اون و یک غول خوشگل و خوشتیپ ازش میاد بیرون و دست به سینه می ایسته و میگه امر بفرمایید بانوی من !
به حرفام خنده ی تلخی میکنم و میرم آشپزخونه و دمنوش رازیانه درست میکنم .
واقعا چی فکر میکنیم ما ؟ معجزه و فرشته و غول چراغ جادو و .
یک مشت فریب شیرین تحویل خودمون میدیم و امید را چاشنی روزگارمون میکنیم .
بیرون از ما هیچ اتفاق خوبی منتظرمون نیست . هیچ اتفاق خوبی .
فرشته ای هم در کار نیست .
معجزه هم .
انتظار احمقانه ترین خود فریبی ه .
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من .
روح وحشی
+گاهی اونقدر گریه میکنم که دیگه چشمام نمی بینند .
بعد تا مدتی حالم بهتر میشه . شاید یک روز تا 4 روز حالم خراب باشه . دیگه دستم اومده . اینم بخشی از زندگیه .
گریه ترموستات بدنه . بیچاره آدمایی که نمی تونند گریه کنند !
درباره این سایت