نمیدونم چرا میگن مثل سیب زمینی بی رگه طرف .

اما حس میکنم دارم میشم یه سیب زمینی بی رگ .

شایدم یه ربات .


اونقدر زندگی مزخرفه که سیب زمینی بودن هم به سرش زیاده .


دارم بی حس میشم . مثل وقتی که پشت هم بهم مورفین تزریق میکردن تا از درد رو به موت نشم .

نمیدونم ناشکری کنی چی سرت میاد .میخوام ناشکری کنم . کاش وقتی بیهوش افتاده بودم هرگز نجاتم نمی دادن .

بعد از عمل تا مدت ها طعم غذاها عجیب و غریب بود برام . سنسورهای چشاییم در حد لالیگا قوی شده بودند . طول کشید تا کمی بهتر شد حس چشاییم .

اما حس تلخی زندگی روز به روز شدیدتر شد .

من یه ترفند دارم مواقع سختی زندگی . اونم ربات شدنه . سالهاست یاد گرفتم اش بی اونکه کسی یادم بده .

یکی دو سال پیش فهمیدم که یک روش روانشناسی ه .

فکر کنم دارم یه ربات تمام عیار میشم . یه سیب زمینی !

منطقم بیمارگونه رشد سرطانی پیدا کرده .احساساتم دینامیتی عمل میکنه و تا مدت ها آروم میشم .

خب قبلا هم انفجار احساسی داشتم . مخاطبان وفادارم می دونن که چه دیوونه ای هستم . یه دفعه 20 تا 30 تا شعر مینوشتم مواقعی که دل درد داشتم .

دل چیزیه که عمدا اما ناخودآگاه دارم دفن اش میکنم .

یه آدم سرد و بیتفاوت که زیر نقابش اگر نقب بزنی می رسی به یه دل که دهن اش دوخته شده .

بهتره دوخته هم بمونه . دیگه نه تحمل دارم و نه تمایل که بشم اون آدم قبل .

آدمی که بخاطر دل اش مدام صدمه دید .


روح وحشی

+با افراط و تفریط مخالفم اما افتادم توی دام اش .

شاید یک رفتار دفاعی باشه شایدم یه راه حل درست برای حفاظت از ته مونده ی زندگیم 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لینک یاب قالب های مجانی دخترونه خاک خورده ندارد مهندسي و اطلاعات علمي معرفی انواع خرما امیدو نشاط علمای شهرستان ساوه کافه جواب|جواب بازی