انگار برنامه نویسی شدم .
توی اتاق کوچیک
توی یک رابطه ی نزدیک
توی جمع
توی گروه
زیاد دوام نمیارم .
از بچگی شدیدا اجتماعی بودم . به مهربون و دوست داشتنی هم معروف بودم و هستم اما .
اما مثل اورژانس و آتش نشانی و پلیس 110 هستم . فقط وقت نیاز و ضرورت .
نا خودآگاه وقتی کارم یا ماموریتم تمام میشه فاصله میگیرم یا کاری میکنم که فاصله بگیرن .
من بدون تنهایی میمیرم !
بدون سفر میمیرم !
بدون مصرف شدن میمیرم !
بدون یادگیری میمیرم !
حتی کسانی را که دوست دارم از خودم دور میکنم . این ناخودآگاهه . در عین صمیمیت بینهایتم تحمل صمیمیت را ندارم . باید همه چی تحت کنترلم باشه و وقتی نباشه باید برم .
معشوق دقیقا چیزیه که من نمیتونم تحمل کنم . چون بدجور بهش میچسبم و میخوام مصرف بشم !!
عاشق هم همینطور . یک عاشق چسبناک دیوانه ام میکنه . مثل طناب دار به خفگی میرسونم .
خب حالا فرض کنید این روح وحشی در رابطه ای قرار گرفته که هم عاشقه و هم معشوق . همون حالت ایده آل !
اما برای من سم !
بدون اینکه بخوام خیلی دقیق و هوشمندانه رابطه را به سمت و سویی میبرم که رابطه قطع بشه .
یک واکنش دفاعی فرا هوشمندانه که برنامه ریزی شده است !
بعد خوشحالم ؟!
نه نیستم !
ذهن تنگ میشم . خاطرات خوب . لحظات قشنگ . یادآوری اونها اذیتم میکنه و مثل پرنده ای در قفس خودم را به در و دیوار لحظه ها میکوبم و انرژیم را تخلیه میکنم و گاهی تا حد مرگ پیش میرم .
اما وقتی آروم میشم . وقتی فکرم درست کار میکنه میبینم این برام بهتره !
نمیدونم با آسترولوژی و نومرولوژی چقدر آشنایی دارید. چند سال پیش یک گزارش دقیق برای خودم گرفتم . شگفت انگیز بود . دقیقا سرنوشت من را تنهایی اعلام کرده بود .
تنهایی !
ااکسیژن زندگی من .
در کنار مردم بودن و به اونها خدمت کردن و حتی مصرف شدن هیچ تضادی با تنهایی نداره .
من همیشه آماده ام تا کاری انجام بدم اما بلافاصله بعد از اتمام ماموریت به تنهایی خودم میرم تا ریکاوری بشم .
روح وحشی
+یادمه میگفتی از بس می ترسیدی که برم باعث شدی برم .
واقعیت این بود که میخواستم بری !
من و تو از یک جنس هستیم ." آزادی " زندگی ماست !
تو رفتی اما با منی .
من میخواستم باشی اما بی تو بودم .
هر دو جنگیدیم و میجنگیم .
و همیشه ما دو نفریم .
نه تو از من رهایی
نه من از تو
میدونم که هستی
میدونی که هستم
این سرنوشت ماست
هجر
درباره این سایت